نویسنده ی عربی به نام عبده خال که اتفاقا برنده ی جایزه ی بوکر هم هست ، می گوید : « رمان نویس پیوسته باید آماده باشد تا پیش بینی های خواننده را باطل کند و فضا را آن گونه ترسیم کند که گمان خواننده را اشتباه از آب در آورد . »
گوش کردید ؟
این، یعنی که اگر توانستید خواننده را غافلگیر و پیش بینی های او را باطل کنید ، شاهکار کرده اید . باید بدانید که اگر در نوشتن دنبال هدف خاصی هستید – که مطمئنا همین طور هم هست –حرفهای خود را به جا و در زمان مناسب در داستانتان بیاورید . البته با قید همان قانون غفلت افکنی خاص .
خواننده را مردد کنید . بگذارید او وقتی در حال خواندن روایت شماست خودش هم داستان سرایی کند .یک خط آفرینش ذهن شما باشد و ده صفحه ساخته و پرداخته ی خیال او . مثلا این که بگوید حالا طرف این کار را می کند یا فلانی این جا می زند به چاک و یا آه ه ه ه ه ه خدای من ! فکر کنم دیگرفردا پسره می میرد و... . همه و همه را بگوید و بعد دست آخر نتیجه این بشود که با چشمان گرد مدام سطرهای کتاب را دوباره خوانی بکند و فکر کند که اشتباه شده است . مگر می شود طور دیگری هم پیش بیاید ؟؟!
من اسم این کار را می گذارم «خطای ذهن در داستان » . یک ابزاردقیق در نویسندگی که شما را تا آن بالا بالاها به خودش می برد و درست در همین نقطه است که مخاطب در حال دیدن بنایی که شما به عنوان یک اثر خلق کرده و ساخته اید ، سرش را چنان به عقب خم می کند که کلاه از سرش می افتد و این ، یعنی همان شاهکاری که از آن حرف زدیم . باور عمیق یک داستان ...