نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 5:40 بعد از ظهر روز چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,

 

 

 

مدتی پیش ـقبل از اینکه دا را بخوانم -داشتم داستانی می نوشتم که اسمش را *گلی اش من بودم * گذاشته بودم .درباره جنگ بود و بیشتر آدمهای جنگ .امروز تصمیم گرفتم اولین سطرهای این داستان را برایتان بنمایانم .آنوقت شما خودتان وفقط خودتان قضاوت کنید که بین دنیای سرسخت واقعی و جهان فانتزی ذهن ما تفاوت از زمین تا به کجاست .فرق بین دیدن و شنیدن به چه مقدار است و در واقع حقیقت وخیال چه طور به قلم در می آیند :

 

-حسین !

پسرک به روی خودش نیاورد.همان طور که خیره مانده بود به زمین دنبال چیزی گشت.شاید یک تکه خاک بکر. پشت تپه کم ارتفاع کوچکی انگار آنچه را می خواست پیدا کرد. نفس عمیقی کشید.نشست وبا لوله تفنگش اسمی روی زمین نوشت.کمی نگاهش کرد.عاشقانه.عمیقانه.وکمی ... مرددانه.حالا اسم خودش را کنار آن آورد. لبخندی زد.تلخ خ خ .دورتر صدای انفجاری آمد.قلبش آتش گرفته بود.آرام با کف دست خاک را به هم آمیخت.حروف درهم تنیده شدند.برای چند لحظه چشمانش را بست.خیالش معلوم نبود او را تا کجا برد.تا کی ؟ تا چه کسی؟

تبسمی کرد.ش ش شیرین.آنقدرحلاوت انگیز که حالش را سر جا آورد. به محض باز شدن پلک هایش دوباره زمین را نگاه کرد.آن وقت با سرانگشت لرزان اما مشتاق نشانه اش چیزی کشید.رخی.رویایی .زنی.بعد هم شانه کوچک زنانه ای را که به رنگ سبز بود از جیبش در آورد و روی خاک ها کشید.زن موهای بلندی داشت.به شبی برفی می ماندند.شانه را بی آنکه غبار آن را بزداید روی موهای خودش برد و آرام پایین کشید.تارها ی آشفته که مرتب شدند گونه ی چپش را به آهستگی روی زمین گذاشت. چشمانش درست مقابل نگاه زن بود. معلوم نبود که دوباره به چه چیزی فکر کرد.فقط لحظه ای بعد قطره اشکی روی گونه هایش غلتید ودرست افتاد روی دهان نیمه باز زن.

زمین خیسی را فرو داد. لب ها.

دست برد وموهای زن را دستی کشید.خاک نرم بود.دست های او زمخت و خشن.سرباز بود.دلش سیاه شده بود از جنگ.


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 6:6 بعد از ظهر روز جمعه 11 آذر 1390برچسب:,

آزادی خرمشهر را دوست دارم . این اولین مطلبی است که در کتاب دا برایم شیرین و خواندنی است .بعد از آن همه اتفاقات تلخ وحوادث هولناک  ، چنین واقعه ای بهترین و زیباترین خبر وپایان خوش است . گل داستان . برای همین ،قبل ترها _همان زمان که داستان را می خواندم _نوشتم که چنانچه دا در این نقطه به آخر می رسید و توضیحات بعدی راوی در مورد آدمها و مراحل بعدی زندگی شان ادامه تر نمی یافت ؛ حلاوت دیگری در کام خواننده ماندگار می شد .به هر رو ، سلیقه ی گردآورندگان کتاب چیزی جز خواست شخصی و قلبی من خواننده ی نوعی بوده است و گریزی از آن  نیست . دا بارها چاپ شده و نوبتهای بسیار دیگری هم این اتفاق خواهد افتاد . مگر اینکه ما به این پایان سازی درونی خود به عنوان نیمه ی بعدی تولد کتاب ؛ یعنی خوانش - والبته بینشی -  معتقد باشیم که مستقل و مجزا از صفحات کتاب تصمیم گرفته و سرانجام آن را رقم میزنیم .این را علاوه کنید به تصویرسازی و به مخیله آوردن صورت ذهنی کل ماجرای کتاب وبرداشتهای سلسله واری که در راستای قلم زنی نویسنده ، تا آخر کتاب  یا همان شکوفندگی اش با ما همراه است .

الغرض ،جان کلام در قسمت قبلی این بود که هرکس آن بخش از دا را می پسندد که قرابت خاصی با شخصیت خود او دارد . این خبر ، آزادسازی خرمشهر ، یکی از تصاویر روشن کودکی ام است که نه تنها از آن من ،که متعلق به یک ملت است .به یک تاریخ .

دومین بخش منتخب از کتاب ،فصل سوم است .اتفاقا اینجا هم راوی از خاطرات دوران کودکی و علی الخصوص از رابطه ی عاطفی خود با برادرش علی _که یکی از شخصیتهای محبوب من در داست _ صحبت کرده است . مؤلفه های مشترک بسیاری هست که این صفحات را با اوراق کودکی هرکدام از ما یپوند می دهد . بقیه ی کتاب را دوست ندارم . در واقع ظرفیت تحمل  راوی را می ستایم که چنان روزگار پر مرارتی  را سپری کرده است . اوایل داستان که هنوز خیلی قابلیت هضم و درک مصائب آدمهای آن روزگار را نداشتم- وهنوز هم ندارم - خیلی به سختی کار مطالعه را انجام می دادم . برای همین هم برایم دوباره خواندن  آن قسمتها  ، امر مشقت آور و دشواری خواهد بود.

حالا می رسم به دیگر زیباییهای کتاب برای خودم که بارها آنها را مرور کرده ام .صفحه ی  786 که نقشه ی خرمشهر را به تصویر کشیده وصفحات 772و 780 که مربوط به عکسهای پاپا و خانه ی پدری راوی است . و تمام .


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 6:9 بعد از ظهر روز دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,

 دیروز یک مقاله  درباره ی ادبیات داستانی جنگ از خانم اعظم بابایی خواندم .از سایت pajooheگرفته بودم .مطالب خوبی داشت .یک جمله اش به شدت نظرم را جلب کرد و آن این بود : در چنین ادبیاتی _ادبیات جنگ _ ،اندیشه های متافیزیکی ،بیش از هر چیز در پیشبرد داستان مؤثر است . جالب است که من خودم هم قبلا در خلال نوشتن چیزهایی در مورد جنگ به این مسأله برخورد کرده بودم .یعنی خواه ناخواه  همیشه جریاناتی که با اعتقاد و دل آدمها سروکار دارند حالت قدسی گونه ای به خود می گیرند .جدای از مقوله ی داستان ، در زندگی واقعی هم نیروهای ماورائی همیشه در ورای موضوعات و مباحث دوست داشتنی _به گمانم آمد این مهمترین و مناسبترین کلمه خواهد بود _ و جدانشدنی از وجود انسان  قرار دارند .مذهب ، وطن ، مادر  وخیلی چیزهای دیگر که شاید در ظاهر از جنس و طیف هم نباشند اما به واقع یک  رشته ی آسمانی رنگ از درون  هر کدام به دیگری نقب زده و چون مهره های تسبیحی ، مدوروار به هم اتصال خورده اند .نگاه کنید به همین دا و جمع وجورشده ی  آنها  را به راحتی تماشا کنید . این جور داستانها را اگر ده دفعه هم که بخوانید اما باز هم باربعدی سراغش می روید تا چیز جدید دیگری در آن کشف کنید . چون در واقع توی آن دنبال خودتان می گردید .دل خودتان . زندگی خودتان . و این خاصیت  عناصر یا همان اندیشه های ماورائی است .خدایی اش با کدام صفحه از دا بیشتر حال کردید ؟ کمی فکر کنید . دوباره برگردید ، آن را بخوانید و ببینید . شما ،*خودتان *، *دلتان * توی کدام ورق ، خط یا کلمه نشسته اید ؟

 من ، در قسمت بعدی برایتان خواهم گقت .


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 1:24 بعد از ظهر روز شنبه 5 آذر 1390برچسب:,

 

امروز هوا بس ناجوانمردانه سرد است .برف آمده و زمین نشین هم شده است طوری که برنامه ی مرا برای رفتن به کتابخانه لغو کرد . هیچوقت میانه ی خوبی با برف و سرما نداشته ام .هیچوقت . و به هر رو یک روز دیگر هم برای تهیه ی منابع مورد نظرم عقب افتادم . البته روزهای پیش تقریبا فعالیتهای ثمرباری داشتم .یکسری مقالات در مورد عناصر داستانی جمع آوری کردم که خیلی بدرد بخور هستند . یعنی در واقع کلیدی . قفل باز کن ! سایتهای با ارزشی هم در اینترنت لانه کرده اند که هم معرفی کتابهای مناسبی دارند و هم مطالبشان درخشان است و در فرصت مناسب آنها را لینک خواهم کرد . چند روز پیش هم که نمایشگاه کتاب مشهد دایر بود برای تهیه منابع مورد نظرم که لیست کرده بودم مراجعه داشتم .اما یا من ندیدم یا نبود ویا هردو ، چون دریغ از یک کتاب خوب در مورد عناصر داستانی . انتشارات سوره ی مهر هم که فقط همین دا را خوشگل و شکیل جایی که بشود خوب دید و خوب ... ، گذاشته بود .فقط تاملی دیگر در باب داستان ترجمه ی محسن سلیمانی را داشت و بس . از این جدیدها هم که کتاب بررسی عناصر داستان ایرانی نوشته ی مرحوم حسین حداد بود را گفتند که در راه است .خلاصه چیزی از مقوله ی داستان دستم را نگرفت جز یک کتاب در مورد زندگینامه نویسی جنگ و سه مجموعه داستان کوتاه . بقیه لیست هم یافت نشد و من به راحتی کتابهایی را که به چشمم خورد و دوستشان داشتم ـ در موارد دیگر علاقمندی ام ـ با فراغ بال خریدم و چه قدر کیف کردم از خریدن عشق و پول دادن برای آن .