نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 10:44 بعد از ظهر روز شنبه 19 بهمن 1392برچسب:,

   گاهی اوقات فکر می کنی  چه قدر سخت است که انسان چیزی باید باشد که نیست . راهی را باید برود که نمی خواهد و چیزی را باید برزبان بیاورد که  حقیقت ندارد . به پندارت ، زندگی  به راه رفتن روی طناب باریکی می ماند که اگر چوبدست دروغ را برنداشته باشی خیلی زود از آن بالا می افتی اما خودت بهتر از من  می دانی  که اگر حواست به راستی ریسمان مقابل نباشد سقوط حتمی است .

دروغ ، آن حرفهایی که بر لب می آوری  نیست . دروغ  ، آن نقاب سیاهی است که دائما چهره مهربان  تورا می پوشاند و زیبایی  آن نگاه  گرم را می دزدد  . دروغ  ، سردی دستهایی است که بر چشمان عاشقت می گذاری تا مبادا خوانده شوی . دروغ ، صدای  کلماتت را می لرزاند .

هرچند  دیگر دروغ شکلی از تو و واقعیتی از زندگی تو شده اما هنوز جای امیدواری است . بی تردید قلب تو تنها مکانی است که با هیچ چیز پوشیده نمی شود . قلب تو، همان روزنه ای است که خدا برای روز مبادا گذاشته است.

 قلبت را بگیر . قلبت را ببین . وعاشق بمان . عاشق خوبیهایی که قلب تو فقط یکی از آنهاست ... .