نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 2:40 بعد از ظهر روز جمعه 28 تير 1392برچسب:,

   نمی دانم شما آدم خاطره بازی هستید یا نه ؟ من ، هستم .خاطره همان چیزی است که به آن « نصف العیش » گفته می شود . وصف عیشی که گذشته است . این ، دم دستی ترین و ساده ترین تعریف برای آن لحظات خوشی است که همه ما مطمئنا در گذشته  کم و بیش داشته ایم . به بیان دیگر، خاطره همان رویاست . رویایی که به حقیقت پیوسته است و دیگر امیدی به باز پس گیری اش نیست و تنها ردی که از آن در ضمیرما بر جای مانده است دلگرممان می کند . ظرف ذهن ما بنا بر اندازه هایی که از تعلقات خاطرمان می سازیم  مدام و به دلایل گوناگون ، تصاویری را سرریز می کند که در دنیای واقعی مان از دست داده ایم . زمان از کف رفته ، مکانی که ابدا مثل سابق نیست و آدم هایی که دیگر اثری ازآن ها نمی بینیم و یا ،هستند اما آدم های دیروز نیستند . مهم تر ازهمه ی آن ها حسی است که ما به  خاطرات خوشمان داریم . حس نوستالژیکی که ممکن است با دیدن یک لباس بخصوص ، استشمام عطری دلنشین ، طعم خوش یک غذا ، مواجهه غافگیر کننده با صحنه ای آشنا ، شنیدن یک آهنگ  قدیمی یا حتی عبور کردن ازجایی  که ما به دلیلی دلبستگی خاصی به آن داشته ایم ( این از تمام چیزهایی که ما را به خاطراتمان وصل می کند سهل الوصول تر است ) همه وهمه شوری دوست داشتنی را درعمق وجود ما بیدارکند که لذتش ناگفتنی است  .از این روست که ما به خاطره هایمان نیاز داریم . همان طور که به هوا . آب . و عشق . این خاطره هایمان هستند که  ما را ساخته اند همان طور که رویاهایمان قادر به  بهتر ساختن آن چه هستیم می باشند . در حقیقت ، زندگی به خانه ای می ماند که دیوارهای آن ازخاطرات و سقف آن را رویاهایمان تشکیل داده است.

بله ،  همه ما آدم های خاطره بازی هستیم. همه ما در طی روز شاید برای  یک بار هم که شده لحظات خوشایندی را که بر ما رفته است در ذهن مان با تمام توجه به جزئیاتشان مرور می کنیم . هر چه خوشایند تر، بیشتر و بیشتر .هزار بار و هزار بار . مبادا که  قسمتی از آن را از دست بدهیم . مبادا چیزی ، حرفی ، نگاهی ، «لحظه ای» باشد که از قلم بیندازیم . مبادا یادمان برود . مبادا در لا به لای اتفاق های غمگین امروز ، روزگار شیرین گذشته را گم کنیم . مبادا فراموشمان شود دیروز . مبادا.


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 9:28 بعد از ظهر روز پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,

   شاعرها خیلی زود می میرند.این را نه من که نگاهی به فاصله تاریخ تولد و مرگشان می گوید . شاید ، به دلیل تفاوت نگاهشان به هستی با ماست .

ما انسان ها تا زمانی رنج می کشیم که در درون رنج دست و پا بزنیم . هر کدام از ما صاحب تعلق خاطری است که از نگاه او تا به اعماق قلبش امتداد دارد . آن چه که قلب هایمان را به آن آویخته ایم رنجی است تلخ یا شیرین که هستی مان را می سازد. یکی دغدغه نان شب دارد . کسی تشویش آرامش فردا . دیگری آزرده از روزمرگی . و بسی گرفتار خال لبی ... .

   شاعرها خیلی زود می روند.این را نه من که تمام  آیه هایی که آن ها برایمان نوشته اند می گوید . شاید ، به دلیل تفاوت دل کندنشان از زندگی با من و توست .

ما آدم ها تا وقتی حال مان خوب است که فکر نکنیم و نبینیم. هر چه می خواهیم در کف مان باشد و بس . فرقی هم نمی کند آن چه در دست هایمان می فشریم چیست. نقابی کذاب باشد . غروری کاغذی . قلبی شکسته . و بسیارآه سرد ... .

   شاعرها خیلی مرد اند . شاعرها دروغ نمی گویند . شاعرها مردد نمی شوند.  شاعرها همیشه ترا دوست خواهند داشت. همیشه . حتی اگر چشم هایت را به روی  تمام حرف هایت بسته باشی . من اما ، چشم هایم همیشه باز است . من خواب ترا با «همین ها» دیده ام . همین چشم هایی که هرچه بیشترمی شویمشان دنیا را آلوده تر می بینم .می بینم که باید رفت . می روم که باید خواند :

تو کجایی سهراب؟ تا ببینی من هم ...قایقی خواهم ساخت .خواهم انداخت به آب . دور خواهم شد ازاین خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق ، قهرمانان را بیدار کند ...هم چنان خواهم راند .هم چنان خواهم خواند... پشت دریاها شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است . شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند . پشت دریاها شهری است ! قایقی باید ساخت ... .

 


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 8:58 بعد از ظهر روز یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,

ناپلئون بناپارت را دوست دارم . او یکی ازشخصیت های جذاب و منحصر به فرد تاریخی است که بیشتر با ویژگی های منفی اش شناخته می شود تا خصوصیات مثبتش . دیکتاتوری خشن و زورگو و نه سیاستمداری رمانتیک و مهربان .

بناپارت امپراطورمقتدر فرانسه در سال های 1804 تا 1825 بود . او در15 اوت 1769در شهر آژاکسیو جزیره کرس به دنیا آمد . چهارمین فرزند از11فرزند خانواده بود که پس ازاتمام تحصیل به همراه برادرش به دانشگاه نظامی پاریس رفت و از بهترین دانشجویان علوم نظامی آن زمان شد . پس از اتمام تحصیل نیز با درجه «ستوان دومی» به ارتش فرانسه پیوست و با کسب پیروزی در جنگ های بسیار، یک فرمانده نظامی مقتدرگردید .

 «دزیره کلاری» معشوقه و عشق نافرجام ناپلئون ، در هفده سالگی با وی نامزد شد و با وجود علاقه بسیاراین دو به یکدیگر، بنا برمصالحی ، دو سال بعد ناپلئون نوزده ساله در حالی که یک سرباز شورشی بود به وی خیانت کرده و با «ژوزفین دوبوهارنه» بیست و پنج ساله ازدواج نمود . هنگامی که دزیره ازاین موضوع اطلاع یافت در نامه ای به ناپلئون نوشت :« تو زندگی مرا به سوی بدبختی سوق دادی و من هنوز ناتوان از فراموش کردن توام.»

هرچند ناپلئون چهارده سال بعد ژوزفین را طلاق داد و با «ماری لوئیز» ازدواج کرد و از او صاحب یک فرزند پسر هم شد اما همواره عشق «دزیره » را در قلبش نگاه داشت  . بعدها «آن ماری سلنیکو » با استناد به خاطرات مکتوب «برنادین اوژنی دزیره » و وقایع و رویدادهای عصر ناپلئون ، داستانی بسیار جذاب وزیبا به نام «دزیره» * را به رشته تحریر درآورد که یکی ازده رمان  برتر دنیا شد.

دومین واقعه تلخ در زندگی ناپلئون بعد ازشکست عشقی اش ، «نبرد واترلو» بود . در این جنگ چهار روزه نیروهای متحد کشورهای انگلیس -هلند و چند کشور دیگر که آلمان امروزی را تشکیل می دهند، به رهبری دوک ولینگتون فرمانده انگلیسی ، مقابل قوای فرانسوی قرار گرفتند . زیرکی و درایت ولینگتون باعث شد ناپلئون بعد از مدت ها سرمستی از پیروزی وموفقیت ، شکست خورده و به جزیره سنت هلن تبعید شود .او در سال 1821 در همین محل جان سپرد . 

با این که ناپلئون سرداری جاه طلب و مقتدر بود اما همواره با مردم با مهربانی و عطوفت رفتار می کرد . وی فردی باهوش و باتدبیر و به داشتن نبوغ و استعداد نظامی مشهور بود . امروزه از رسوم خاص او در اداره مملکت و قوانین مدنی وخیال اروپای متحدی که وی در سر داشت به عنوان «قوانین ناپلئون» یاد می شود . 

* نسخه pdfاین کتاب را می توانید از سایت کتابخانه مجازی ایران و یا سایر سایت های مربوطه دانلود کنید.

 


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 10:24 بعد از ظهر روز پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,

   هیچ چیزدر زندگی اتفاقی نیست . هیچ چیز . حتی چیزهایی هم که ما فکرمی کنیم برایمان غافلگیرکننده هستند پشت سرخود داستان بلند بالایی دارند . وقتی داستانی را می نویسید شما تماما ازآن چه قراراست در صفحات بعدی اتفاق بیفتد مطلع و باخبرید . برای شخصیت های خود فرصت ها و شانس هایی را پیش می آورید که می بایست زمینه ساز «انتخاب»هایشان شود .انتخاب هایی که مواجهه درست یا غلط هر فرد با آن ها می تواند او را محکم روی نقطه صفر نگه داشته و یا با سرعت نور به بی نهایت پرتابش کند . این هنر شماست . هنر آفریننده یک داستان . هنر آفریننده ای که متآثرازحال و هوایی که دارد یا خطی که در ذهن خویش رقم می زند « پایان خوش » خویش را می سازد .

در زندگی واقعی ابدا این طور نیست . هیچ کس نمی تواند از آن چه برایش نوشته شده و «تقدیر» او نامیده می شود، آگاهی یافته و مجسمش کند .حتی تصور این که دقیقه ای دیگر چه پیش می آید محال است و محال است و محال است .هنگامی که خداوند برگ های درخت زندگی ما را تکان می دهد پشت آن ها ممکن است «هرچیزی» نوشته شده باشد .وقتی بنا بر مشیت و اراده او برگی فرو می افتد ما ناتوان ترازآن هستیم که حقیقت این «فرود» را معنا کنیم .من می گویم که این «فروریختن » همیشه برای در «فرازفرستادن» ماست حتی اگر در پشت واژه ای به نام «مرگ» پنهان شده باشد .این را نه من که «تو» خود بارها و بارها به چشم دیده ای . دیده ای که آن «مهربان» از آن بالا از پس این همه ابر و باد و پرنده وستاره و باران ؛ تاس های خود را دور سرت گردانده ، بوسیده  و «حکیمانه» بر صفحه زندگی ات می اندازد .آن وقت است که «قلبت» می سوزد ، تکان می خورد و داغ می شود . «جفت شش» برای تو . برای تو که هیچ چیز در زندگی ات اتفاقی نبوده است ... .


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 2:8 بعد از ظهر روز پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,

      بهار بود و تو بودی و عشق بود وامید

                                                         بهار رفت و تو رفتی وهرچه بود گذشت .... .


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 5:28 بعد از ظهر روز دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,

   سروانتس جمله ای دارد که می گوید : صداقت بهترین سیاست است . این جمله شاید نهایت آرزو و حتی مدینه فاضله تمام ما آدم ها باشد اما ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در دنیایی زندگی می کنیم که با هیچ کدام مان یکرنگ و صادق نیست . شب با رؤیایی شیرین به خواب می رویم اما صبح که می شود می بینیم همه چیز دروغ یوده است . دروغ . اصلا زندگی سرتاسر دروغ محض است .

در دنیای نوشتن مساله کمی فرق می کند یا شاید هم بتوان گفت کاملا متفاوت است . شما خالق دنیایی می شوید که دوستش دارید . شما از کسی می نویسید که عاشقش هستید . شما در مسیری قدم برمی دارید که باید راست باشد . شما می نویسید بدون هیچ ملاحظه و مصلحتی . با جرات و شهامت . انگار که یک محکوم به اعدام هستید و نوشته هایتان دشنه ای است که  باید طناب را بریده و رهایتان کند . شما می نویسید برای این که تنفس کنید . برای این که روح تان آزاد شود . برای این که خودتان و دنیا را عوض کنید . برای این که قرار است یک انسان باشید . برای این که می خواهید به خوبی ها دل ببندید .

پس اگر روزی خواستید چیزی بنویسید آن چیزی را بنویسید که به آن معتقد هستید . چیزی که دنیا را تکان  بدهد . چیزی که درون مان را نجات می دهد . چیزی که روی کاغذ نیست . « چیزی که پاک نمی شود » .

روی قلب آدم ها بنویسید ... .

 


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 9:2 قبل از ظهر روز دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,

اهل هر سرزمین که باشی

ترا ، سروکاری با عشق است .

فریبی در کار دل نیست

                            که دل سپردن زبانی جهانیست

                                                             و کلمات آن ،

                                                                       چشمان تواند... .