نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 8:57 بعد از ظهر روز چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:شخصیت , نویسندگی , مکاشفه , الهام , داستان,

تنبل بودن خیلی بد است ! تنبل بودن خیلی بد است ! تنبل بودن خیلی بد است ! نمی دانم این روزی که من بالاخره چیزهایی را که توی فکرم هست را می نویسم و جمع و جورشان می کنم کی خواهد آمد ؟ خدا عالم است که ...

هر شب تصمیم می گیرم روز بعد حرفها و کارهای شخصیتهایم را که توی فکرم مدام به من دستور می دهند روی کاغذ بیاورمشان و اتفاقاتی که برای آنها می افتد را بالفعل کنم ، اما نمی شود . نمی دانم از شلوغی کارهای دم عید است یا همان رخوت مزخرف همیشگی یا هردو . به قول بزرگی ، آدم اگر بخواهد کاری را بکند راهش را پیدا می کند و اگر نخواهد انجامش دهد بهانه اش را می یابد . ولی خب این همه ی ماجرای من نیست نویسندگی یک حالت مکاشفه و الهام هم در خودش دارد . یک جرقه ی درونی که ترا سرازیر می کند به جریان صمیمی داستان . داستان وجود لطیفی است که اگر بتوانی با آن ارتباط شخصی و حسی خاص خودت را برقرار کنی کیف تمام دنیا را برده ای . اصلا برای خودش عالمی دارد . خودش خودش را می نویسد.

امروز برای یکی از شخصیتهایم یک اسم به درد بخور پیدا کردم . « ثمن » . یک دله دزد بدبخت که همان اولهای داستان ظاهر می شود و کلید ورود یا در حقیقت پرتاب شخصیت اصلی به وسط ماجرا است . همین خورد خورد (خرد خرد) کارکردن فعلا مشغولم کرده تا ببینم بالاخره کجای کار این «ثمن خانوم (خانم)» و بقیه هلم می دهند و کار درست و حسابی از من خواهند خواست .


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 11:48 بعد از ظهر روز دو شنبه 7 اسفند 1390برچسب:دا ,پایان نامه, جنگ ,نویسنده , عناصر داستان ,

   این روزها دائم داستانی توی سرم می چرخد و می رقصد . آن قدر دوستش دارم که گاهی تمام اوقاتم با فکر کردن مدام به آن می گذرد . واین یکی از خوبیهای «دا»ست. در واقع باید بگویم بابت پایان نامه ام، آن قدر آن را زیر و رو کردم و چپ و راست کشاندمش که حالا چو منی که اصلا داخل معرکه ی جنگ نبوده است سراپا عاشق نوشتن در مورد آن و آدمهای درگیر با آن شده است .

   راستش تنها علامت «دا» در نداشتن یک قصه ی عاشقانه در بطن آن بود که آن هم الحمدلله به زودی صورت خواهد گرفت . توی نتیجه گیری و مطالعه ام روی این کتاب نوشتم که حوادث، اشخاص، مکانها و از همه مهمتر زمان وقوع آن سرچشمه ی برداشت بسیار مناسبی جهت داستان پردازیها ،برای آنان که می خواهند از واقعیت خط گرفته و چیزی بنویسند، می باشد . در حقیقت اصلش هم همین است . یعنی شما در ابتدا باید مایه ی خامی برای نوشتن داشته باشید تا بتوانید دست به قلم برده و چیزهایی خلق کنید . این مواد خام همان رویدادهای واقعی است که با مقداری (زیاد یا کمش بستگی به مذاق نویسنده دارد) چاشنی تخیل عمل آورنده ی داستان خواهد شد . اتفاقا در «دا» این اتفاق برعکس افتاده است یعنی پدید آورنده با دخیل کردن حدودی از عناصر داستان ( مثل فضاسازی تأثیرگذار، صحنه پردازی هنری ،لحن مناسب، پیش داستانهای به جا و علی الخصوص توصیفهای قوی ) به این زندگینامه حال و هوایی دیگرگونه داده است . اینها را گفتم تا بدانیم مرز تخیل و واقعیت چه قدر به هم نزدیک و درهم تنیدگی شان چه مقدار لطیف است . حالا با این دید و داشته نوشتن آن چنان لذت بخش می شود که حتی دمی هم ترا رها نمی کند . خودش هم که نیست خیالش آن چنان با ذهن تو بازی می کند که گفتنی نیست . و بی گمان باید گفت روح تو تا لحظه ی تولد یک داستان در تسخیر چراغ جادویی نوشتن خواهد ماند... .