کتاب داغ
نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 11:1 بعد از ظهر روز جمعه 28 شهريور 1390برچسب:,

۳- تا امروز ۲۲۵ صفحه از دا را خوانده ام.امروز خبر شهادت پدر زهرا را به او دادند. صحنه ها آنقدر غمناک ودرعین حال ملموس بودند که چند جا بی اختیار گریه ام گرفت.با خودم می گویم وقتی بار تلخی وسختی آن روزها روی دوش کلمات اینقدر سنگین است طوری که ذهن ما آن را تا این حدبه خود نزدیک می کند پس سهم پریشانحالی و درد و رنج  آدمهای آن روزگار چه عظیم وگرانسنگ ،که نه! گرانمایه بوده است.

 

 پریشب به سختی خوابم برد ضمن اینکه بعدش هم دچار کابوسهای وحشتناکی شدم. دیشب اما بالعکس شب آرامی بود. دیگر دچار آن اضطراب  وتوهم گذشته نبودم وبا آرامش لحظاتم را گذراندم.احساس می کنم که شاید دلیل این حالت ، مواجهه ی من با ترسها ودلهره های درونی ام بوده است.یک نوع تغییر احوالات وآگاهی نسبت به ماهیت واقعی خویشتنم.چند روز پیش گفته بودم که درطی کار ممکن است اتفاقاتی رخ دهد که هم برای من به عنوان یک نویسنده ودر طرف پیش رو برای خواننده ومخاطب ، منجر به افزایش آگاهی واطلاعات  ومنتج به رشد وغنای اثار بعدی شود-کما اینکه این اتفاق ناخود آگاه پیش می آید-و با خودم گمان می کردم این فرایند بیرونی خواهد بود و نه درونی .اما حالا دقیقا مسیر طور دیگری است.حرکت دیگر عرضی نیست .طولی شده است .رو به بالا .سیری تکاملی در راه است.حالا می فهمم که خواندن این زندگی -ونه زندگی نامه -برای این است که خودم را وانسان را بشناسم ونه راوی را.پایان نامه علامت راه بود. مطلب دیگر پیدا کردن عناصر داستانی نیست. خیلی مهم تر از این حرفهاست.یافتن رگه های زندگی  یک زن است. ..

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: