نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 12:43 قبل از ظهر روز چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:جذابیت,خواننده,نویسنده,روح,ذهن,

    عبده خال نویسنده ی عربستانی یادتان هست ؟ مدتی پیش برایتان مطلبی را در مورد غافلگیرکردن خواننده از او نقل کردم . امروز هم می خواهم یک جمله ی دیگر ( که البته بهتر است بگویم نکته ای کلیدی در نویسندگی و به ویژه در داستان نویسی است ) را از وی بازگو کنم . او می گوید : «من جذابیت را در بین خواننده و نویسنده با تطابق دادن روح های شان به وجود می آورم .»

   دوباره به این جمله نگاه کنید ! خوب به تک تک اعضاء و جوارح آن چنگ بزنید . چه چیزهای به درد بخوری می توانید ازکالبد فکری آن بیرون کشیده و دربیاورید؟

« جذابیت، خواننده ، نویسنده ، تطابق ، روح ، وجودآوری (=آفرینش) »

   آیا این ها نمی توانند مثل یک معجون معرکه در هم ممزوج شده و باعث سرزنده گی ذهن شوند ؟


نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 11:48 بعد از ظهر روز دو شنبه 7 اسفند 1390برچسب:دا ,پایان نامه, جنگ ,نویسنده , عناصر داستان ,

   این روزها دائم داستانی توی سرم می چرخد و می رقصد . آن قدر دوستش دارم که گاهی تمام اوقاتم با فکر کردن مدام به آن می گذرد . واین یکی از خوبیهای «دا»ست. در واقع باید بگویم بابت پایان نامه ام، آن قدر آن را زیر و رو کردم و چپ و راست کشاندمش که حالا چو منی که اصلا داخل معرکه ی جنگ نبوده است سراپا عاشق نوشتن در مورد آن و آدمهای درگیر با آن شده است .

   راستش تنها علامت «دا» در نداشتن یک قصه ی عاشقانه در بطن آن بود که آن هم الحمدلله به زودی صورت خواهد گرفت . توی نتیجه گیری و مطالعه ام روی این کتاب نوشتم که حوادث، اشخاص، مکانها و از همه مهمتر زمان وقوع آن سرچشمه ی برداشت بسیار مناسبی جهت داستان پردازیها ،برای آنان که می خواهند از واقعیت خط گرفته و چیزی بنویسند، می باشد . در حقیقت اصلش هم همین است . یعنی شما در ابتدا باید مایه ی خامی برای نوشتن داشته باشید تا بتوانید دست به قلم برده و چیزهایی خلق کنید . این مواد خام همان رویدادهای واقعی است که با مقداری (زیاد یا کمش بستگی به مذاق نویسنده دارد) چاشنی تخیل عمل آورنده ی داستان خواهد شد . اتفاقا در «دا» این اتفاق برعکس افتاده است یعنی پدید آورنده با دخیل کردن حدودی از عناصر داستان ( مثل فضاسازی تأثیرگذار، صحنه پردازی هنری ،لحن مناسب، پیش داستانهای به جا و علی الخصوص توصیفهای قوی ) به این زندگینامه حال و هوایی دیگرگونه داده است . اینها را گفتم تا بدانیم مرز تخیل و واقعیت چه قدر به هم نزدیک و درهم تنیدگی شان چه مقدار لطیف است . حالا با این دید و داشته نوشتن آن چنان لذت بخش می شود که حتی دمی هم ترا رها نمی کند . خودش هم که نیست خیالش آن چنان با ذهن تو بازی می کند که گفتنی نیست . و بی گمان باید گفت روح تو تا لحظه ی تولد یک داستان در تسخیر چراغ جادویی نوشتن خواهد ماند... . 


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد