کتاب داغ
نویسنده : محبوبه رضوی نیا - ساعت 1:30 بعد از ظهر روز شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

۴-دیروز روز خیلی بی خاصیتی بود.روزی که حرام شد و از دست رفت. به علت گرفتاریهای روزمره نتوانستم دا را بخوانم.دریغ از یک صفحه مطالعه... !

 

امشب تا صفحه ی دویست وپنجاه وشش خواندم. صحنه های خیلی وحشتناکی مابین این اوراق بود..مخصوصا توصیف اوقات راوی در روی پشت بام مکینه ی آردی ومواجه شدن او با پیرمرد شهیدی که ترکش به سرش خورده یا وصف حالش موقع برداشتن پیکر شهناز حاجی شاهی.بی کسی و بی پناهی نوزاد ی که همه ی خانواده اش را از دست داده هم خیلی ناراحت کننده بود.

امروز سی ویکم شهریور بود .آخرین روز تابستان۹۰.خواهرزاده ام را به خیابان بردم تا لوازم التحریر سال جدید تحصیلی اش را بخریم. یاد این موضوع افتادم که چند روز پیش خاطرات ۳۱شهریور ۵۹ زهرا را خواندم.او هم چنین روزی برای خرید لوازم مدرسه ی برادرهای کوچکش به بازار رفته بود و روز بعد یعنی اول مهر، بی خبر از شروع جنگ ،برای آغاز سال تحصیلی از خانه بیرون آمده بودند که...

پنج-سهم امروزم تا اول فصل دوازدهم بود.توصیف صحنه های تکان دهنده وغمناکی را مطالعه کردم .علی الخصوص روبه رو شدن آن پیرمرد وپیرزن نابینای روستایی با واقعه ی شهادت فرزندشان.گویی تو خود نشسته ای میان آوار آن همه حزن واندوه وفراق, وناباورانه بر خط خط خاطراتت اشک می ریزی.انگار تو خود از دست می روی وقتی زهرا نبض آن جوان نیم کشته را می گیرد تا جویای احوال مرگ شود.هنوز هم پس از اینهمه سال , دلت خالی می شود وقتی می شنوی شهرتخلیه خواهد شد از زندگی دمها. دمها و بازدمها.

و باز می بندی این مجمل را؛ و فکر می کنی  چه حدیثهای مفصل از آن روزگارانکه ثبت نگردید و بر زمین ماند و هرگز خوانده نشد... .
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: